لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
|
باران نبار...
دلت که بخواهد آتش بگیرد یک باران کافیست برای سوختنش...
باران می بارد...آتش دلم بیشتر می شود...
کاش از این باران قطره ای به گلوی تفتیده اصغر می رسید...
کاش این باران بر آتش خیمه ها فرود می آمد، تا معجری نسوزد ومویی آتش نگیرد...
کاش کربلا هم این روز ها باران می آمد...تا ماه را تکه تکه نکنند...کاش...
بس کن باران...نبار...چیزی از دلم نماند...سوختم...نبار...نبار